
مشت هایم را باز کنید
وقتي براي تو نوشتم
چشمهايم به حال دستهايم سوخت
شايد دلي نبوده ام
كه اين همه
مشت مي شوم به جاي دست
در زیر بمباران عشقت
شل گرفتم تا کمتر دردم بگیرد
امان از دست مشت هایم
چه دردی و چه غمی
یادت باشد...
وقتی سحر از راه رسید
و من نبودم...
مشتهام را باز کن
تا کمتر درد بکشم
...
نظرات شما عزیزان:
|